عشق نافرجام

قسمت چهارم

 اموزشیش تموم شدوبرابقیه سربازیش افتادزاهدان واونجارفت .راستی داداشش فکرمیکردمن بدم وتهدیدم میکردبهم فحش میدادولی من چیزی نمیگفتم سکوت میکردم بگذریم توسربازیش یه ذره گوشی بردن راحت بود اون گوشیش قبلاسوخته بودگوشی نداشت ازگوشی دوستاش استفاده میکرد بهم زنگ میزد گاهی اس میدادیم ازایندمون ازخاطرات ازهمه چی صحبت میکردیم خوشبختی حس میکردم ازازدواج وهمه چی صحبت کردیم حتی اسم بچه وزمان ازدواج تعیین کردیم تقریبابرج 6بودکه دوستش اومدگفت اگه الان حرف بدباهام حرف نزنی ونبینمت وفلان به مادرت زنگ میزنم ابروت میبرم کلی تهدیدم میکرد اون موقع مرگومیخواستم رفتم توچت چندنفرکمکم کردن وتقریبا ازش خلاص شدم سعی اینجایکم بیغیرتی نشون دادولی دلم اونوبخشید خودش که گاهی دعوامیکردیم بدجورتوهین میکردولی بازمیبخشیدم دل من خیلی مهربون بود بازهمیشه دوستاش اذیتم میکردن من صبوری میکردم سعیدهمیشه فقط جلوی من عصبانی میشدوبهشون فحش میدادولی بااوناخوب بود بازمن تحمل میکردم خیلی سختیاکشیدم ودوس داشتنم تحمل میکردومیبخشیدتادلتون بخواد ماجراهست ولی الان وقت تعریفشون نیست ماه هاگذشت وماه هاگذشت ومن بخاطرهمه خطاهاودروغامیگذشتم تا اینکه...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,15:43به قلم: یه دوست ™